فریاد یک سکوت | ||
|
چند روز پیش از زیر دست مامانم تونستم فرار کنم و رفتم داروخانه اول مدروکسی پروژسترون گرفتم بعد که حساب کردم اومدم عقب وایسادم(اماده ی فرار!)پرسیدم تستسترون هم دارین؟گفت قرص؟گفتم نه تزریقی بعد خانم دوباره ریست شدن!!!دوباره پرسیدن قرص؟گفتم نه اقا جان تزریقی میخوام(با این معدم همینم مونده که قرص تستوسترون بخورم!کبدمم بیاد روش!)تا بالاخره یکی از پشت خانمه به دادم رسید و گفت چیکارش داری؟!خب امپول میخوادبعدشم گفت 100 میخوای یا 250؟من گفتم 100 اما نداشت برای همین 250 گرفتم ولی همچنان رو دستم مونده چون سایه ی یکی از دوستان که مامانش فوق تخصص غدده عین بختک افتاده رو سرم!(تولدشه!گییییر داده منم برم!) مامان اون بفهمه یعنی مامان خودم فهمیده برای همین ترجیح دادم بازم یه خرده بیشتر صبر کنم...(گرچه فکرنکنم یه تزریق کار خاصی بکنه!ولی بازم احتیاط...) یا علی(ع) نظرات شما عزیزان: موضوعات مرتبط: برچسبها: |
|
[ طراحی : وبلاگ اسکین ] [ Weblog Themes By : weblog skin ] |